دستهبندی : کتاب

کتاب هیچ ملاقاتی تصادفی نیست نشر آثار نور
ارسال توسط Ketab8118.ir / کتاب 8118
148,000 تومان
جملات برگزیده کتاب هیچ ملاقاتی تصادفی نیست:
- مسیر زیبا میانبر ندارد.
- اندیشیدن به پایان راه، تلاشی بیهوده است.
- گاهی سکوت میتواند تأثیر بیشتری از سخن گفتن داشته باشد.
- خوبی، خوبی میآفریند. برای همین انسانهای زخمخورده کمکرسانترند.
- هر سفری که میروی، راههایی است که در آن به روی قلب و روح خود گام بر میداری.
- همه چیز منتظر زمان خود است نه گل قبل از موعد مقرر خود باز میشود و نه خورشید پیش از موعد طلوع میکند.
- اگر قسمت تو باشد از یک مورچه هم درسی یاد میگیری. اگر قسمت نباشد، دنیا هم جلویت زانو بزند برای تو اشتباه خواهد بود.
در بخشی از کتاب هیچ ملاقاتی تصادفی نیست میخوانیم:
روی کوه نوشتهای بود:
«بایست مسافر. خاکی که ندانسته رویش پای گذاشتهای، جای سرنگونی یک کشور است.»
هر بار که میخواندمش موهای بدنم راست میشد. اکنون که دوباره این نوشته را دیدم، باز هیجانزده شده بودم. از کودکیام هم در مورد گالیپ اوغلی خیلی کنجکاو بودم. خیلی دوست داشتم داستانهایی را که اینجا اتفاق افتاده است، بخوانم. چندین بار خواندم.
در جنگ چاناک کاله زمانی که در جبهۀ عثمانی 250 هزار نفر شهید شده بودند، در جبهۀ مقابل 252 هزار نفر جان خود را از دست داده بودند.
در مقابل کودکان 15 سالهای که برای محافظت از وطنشان به جبهۀ جنگ رفته بودند، سربازان جوانی به میدان آمده بودند که اصلاً متوجه ماهیت جنگ نبودند. یکی در آن جا بود تا از کشورش محافظت کند و دیگری به اجبار وارد جنگی شده بود که علتش را هم نمیدانست.
وقتی فکرم مشغول بود و عمیقاً به اطراف نگاه میکردم، متوجه شدم که دِنیز دارد با گوشیاش از گوشه و اطراف عکس میگیرد. یک لحظه چشم در چشم هم شدیم. اگرچه حساسیتم روی گوشی کمتر شده بود، از نگاهم متوجه شد که با دیدن گوشی ناآرام شدم. با خجالت گفت: «بسیار خب، بسیار خب... ولی تو هم به من حق بده. در این دوره و زمانه عادتهایمان خیلی در ما تنیده شدهاند. میدانی که نهایت تلاشم را میکنم. مگر من بیش از فرجۀ روزانهام از گوشی استفاده کردم؟»
بدون اینکه برای من جای حرفی بگذارد، خودش مسئله را مطرح و حلوفصل کرد. لزومی ندیدم روی این موضوع بایستم. علاوهبراین همین که از نگاههایم متوجه منظورم میشد، نشان میداد که خیلی در شناخت هم پیش رفتهایم.
از او پرسیدم: «آیا داستان سید اُنباشی را میدانی؟» گفت: «نه.»