دستهبندی : کتاب

کتاب دختری که به اعماق دریا افتاد نشر پارس اندیش
ارسال توسط Ketab8118.ir / کتاب 8118
238,000 تومان
موضوع: رمان/داستان های آمریکایی
نویسنده: آکسی اوه
مترجم: نیلوفر احمدپور
ناشر: پارس اندیش
نوع جلد و قطع: شومیز رقعی
داستان کتاب
کتاب دختری که به اعماق دریا افتاد اثر اکسی اوه انتشارات پارس اندیش نیز حول همین افسانهی قدیمی میگردد. طی سالیان دراز و قربانی کردن چندین دختر بیگناه، مردم به این نتیجه رسیدهاند که «شیم چانگ» عروس واقعی دریاهاست. چرا که زیباترین دختری بوده که تا به امروز در آن حوالی دیده شده است. مردم بر این باورند که با پیشکش کردن عروس واقعی دریاها یعنی شیم چانگ، خشم خدای دریا برای همیشه فروکش میکند. اما شبی که قرار است چانگ قربانی شود، «جون»دوست صمیمیاش به دنبال او به دریا میرود. حتی با اینکه میداند مداخله کردن مساوی است با مرگ. در این بین «مینا» که خواهر جون است برای نجات برادرش به جای چانگ به داخل آب میپرد.
مینا سر از قلمرو ارواح در میآورد، شهری جادویی از خدایان دون پایهتر و جانوران افسانهای. آنجا دنبال خدای دریاها میگردد ولی او را در خوابی افسون شده میبیند. مینا به کمک مرد جوان مرموزی به نام «شین» و گروهی از دیوها، خدایان و ارواح تلاش میکند ایزد دریاها را بیدار کند و یکبار برای همیشه به طوفان های مرگبار پایان دهد…
کتاب دختری که به اعماق دریا افتاد اثر اکسی اوه انتشارات پارس اندیش، داستانی عاشقانه و احساسی با شخصیتهایی بهیادماندنی و همچنین دنیایی بینهایت جدید و خارقالعاده در خود دارد و به خوانندگان این فرصت را میدهد که خود را در این دنیای جادویی بیابند، با شخصیتهایش ماجراجویی کنند و برای لحظهای هم که شده از زندگی روزمرهٔ ماشینی فاصله بگیرند. اگر به داستان های ماجراجویی و فانتزی علاقه دارید هرگز این کتاب را از دست ندهید.
بخشی از کتاب را باهم بخوانیم
“وقتی بچه بودم، دختری در روستایمان بود که از همه بیشتر دوستش داشتم؛ تا حدودی بهخاطر اینکه از او میترسیدم. یکی از دوستان جون بود؛ دو سال از من بزرگتر، با قلبی بیپروا و پر از شور زندگی. جون ذات مهربانی داشت، و چون بزرگتر از سنش بهنظر میرسید، اغلب بچههای دیگر دستش میانداختند. ناری بود که همیشه به دفاع از او درمیآمد. وقتی در حملات قلدرها مداخله میکرد، حرفش را گوش میکردند. وقتی حرفهای ظالمانهی آنها را محکوم میکرد، التماسش میکردند که آنها را ببخشد. جلبکردن نظرِ موافقِ ناری مثل تابیدن خورشید روی آدم بود؛ یا اینکه من تصور میکردم چنین حسی دارد. او هیچوقت توجه زیادی به من نمیکرد. آخرین باری که دیدمش یک سال پیش بود، زمانی که به درون رودخانهی طوفانی پرید تا قایقهایی را که از اسکله جدا شده بودند بازگرداند.
رودخانه خروشید و قایقها… و ناری را… با خود به دریا برد. هیچوقت فکر نمیکردم دوباره ببینمش. ولی الآن اینجا، خندان و اشکریزان، روبهرویم ایستاده است. «مینا، باورم نمیشه.» من را از آستانهی در به داخل میکشد و در آغوش قویاش میگیرد؛ و همچون گلهای وحشی و نیهای تنومندی که کنار رودخانه میرویند میخندد: «اینکه الآن اینجایی یعنی… یعنی مردی!» آه، البته که اینطوری فکر میکند. تنها راه ورود به سرزمین اشباح یا مردن است یا قبضروح شدن بهدست اژدها؛ و او، مانند همهی اهالی روستایم، همیشه میدانست شیم چیانگ قرار است عروس امسال باشد.”